برگی از دفتر خاطرات (آموزش زبان لری)
علی سعیدی
ترم یک کارشناسی بودیم. هماتاقیم که بعدها خیلی با هم صمیم شدیم (و هنوز هم همونقدر صمیمی هستیم)، اسمش محمد بود. اهل مشهد بود، ولی اصالتاً اهل افغانستانه. محمد، اوایل، وقتی با اون یکی هماتاقیم که اهل فارسان بود، لری حرف میزدیم، چیزی متوجه نمیشد! اما کمکم راه افتاد! یادمه یه بار که داشتیم بهش لری آموزش میدادیم، رسیدیم به کلمهی «وَرکُلُوهِسِتُم، (varkolouhestom)». گفتم این فعل، یکی از سختترین افعال ماست و زمانی به کار میره که «در حین راه رفتن، پای آدم پیچ میخوره، زمین نمیخوره اما درد زیادی داره!». گذشت تا دو سه ترم بعد، یه روز محمد اومد پیشم و بدون هیچ مقدمهای گفت: «ورکلوهستم، علی»! با تعجب بهش نگاه کردم و چند لحظه بعد، کلی خندیدیم. محمد الان زبان «لری باساقی» رو کاملاً مسلطه و ما هیچوقت با هم فارسی صحبت نمیکنیم!
باید اعتراف کنم که از زمانی که با محمد آشنا شدم، نظرم در مورد افغانیها کاملاً عوض شده. اونها زبان و موسیقی قویای دارن. بعضیهاشون حتی مسعود بختیاری رو هم میشناسن. خیلی باهوش و سختکوشان. دانشجویان افغانی زیادی در دانشگاه های مطرح کشور و در مقاطع مختلف در حال تحصیلان. جالبه که بعضی از کلمات زبان اونا با ما مشترکه!، مثلاً
خَو = خواب
اَو = آب
سَیل = نگاه، نگاه کردن
چون در قدیم الایام این روستا پوشیده از جنگل های فراوان بوده و ضمن اینکه باغهای فراوان داشت این منطقه را باغسو (باغستان) گفته اند که در طی زمان به باساقی (امروزه در بین مردم منطقه و خود اهالی روستا این نام رایج است) و نهایتا ابواسحاق تبدیل شده است.